خلوتگه راز
به هر سو دیده وا کردم ترا دیدم
به هر نقشی نگاه کردم خدا دیدم
سراسر نقش هستی آیۀ عشقست
که شاهانرا سرکویش گدا دیدم
چنان مست و خراب بادۀ عشقم
نمیدانی درین مستی چها دیدم
به عرشم میبردعشقی جگرسوزی
چه عشقیست این که خودرامبتلا دیدم
درون سینه ام خورشید می تا بد
ازآن روزی که آن حور ی لقا دیدم
ازآنروزی که توخورشید من گشتی
جهانم روشن از نورو صفا دیدم
به ملک دل بیا خلوتگه رازست
که آنجا طور عشق آ شنا دیدم
سرا پا یم همه دردو همه رنجست
دل پر درد « فکرت » بی دوا دیدم
18 – 12 - 1384
نظرات شما عزیزان:
|